تو انسان را پاک آفریدی
و او را بر آفریدگانت برتری بخشیدی
راهش نمودی و از گناه بازَش داشتی
هدایتش کردی و بذر محبت خویش در نهادش کاشتی
دنیا اما چه فریبا!
و پدیدههایش چه نامانا!
اگر کامیاب شوم و خود را از ناپاکیها دور دارم
و اگر توفیق یابم و خویشتن را به نبرد با پلیدیها بگمارم
به سرشت خویش نزدیک شدهام
و در شمار انسانهای نیک درآمدهام
آفریدگارا !
ای که مرا پاک خواستهای !
امروز تو خود گونهگونه پلیدی از من بزدای
و مرا هماره پاک، پاک و پاکیزه فرمای
گردونهی بازیِ روزگار است و هزار رنگ و هزار گردِش
چرخهی پرپیچوتاب زندگی است و هزار شکل و هزار چرخِش
آن که از تو نگسست
و دل به تو بست
و بر زورق پرامید تو نشست
از این گرداب هولناک برست
و آن که بند خویش از تو برید
و کبوتروار این سو و آن سو پرید
هرگز به ساحل امن و آسایش نرسید
اگر حال و روز مرا تماشا کنی
و مرا بر دگرگونیهای روزگار شکیبا کنی
آبرویم را نبردهای
و خواستهی امروزم برآوردهای
من از رسم عارفان آموختهام که از غیر تو بپرهیزم
و تنها و تنها به ریسمان محکم و استوار تو درآویزم
من از نیکمردان فرا گرفتهام که در زندگی خویش بهگزین باشم
و پیوسته با بهترین مردمان همنشین
من از بزرگان درسآموز شدهام که از خواستههای خود نکاهم
و این همه را از خدای بزرگ خویش خواهم
امروز خواهش از من و دهش از تو
زاری و لابه از من و نوازش از تو
درد از من و درمان از تو
ناله از من و احسان از تو
بر منِ بیمَنَت منّت نه
و مرا به پارسایی و خویشبانی
و همنشینی با نیکان توفیق ده
دیدگانِ بینورِ بینوایان که تماشا نتواند
تنها در برابر مددهای بیدریغ تو درخشندگی یابد
و چشمان بیسوی مسکینان
تنها تا به برق نگاه پرمهر تو افتد، خوش بتابد
یاری تو دستگیر ما
و دست بیمثال تو یاور بینظیرمان